در دنیای وسیع رمان های گرافیکی، شخصیت هلبوی (Hellboy) همیشه یکی از خاص ترین ها بوده است. شخصیتی که با پرداخت بسیار عمیق به نماد توصیفِ انسانیت درون، در عینِ داشتن تضاد ظاهری بارز با ویژگی های انسانی، تبدیل شده است.
شایسته ذکر است که شخصیت هلبوی، همواره در کنار روایت زیبا و دوست داشتنیاش، یکی از سنت شکن ترین و جسور ترین شخصیت های موجود در صنعت کمیک بوده است. دلیل این موضوع را می توان در حقِ مالکیت تمامِ مایک میگنولا بر روی شخصیت هلبویو داستان هایی که حول محور این شخصیت نوشته می شود جستجو کرد؛ موضوعی که باعث می شود تا خالق اثر مجبور نباشد با حق مالکیت انتشارات، محدودیت ها و قوانین نشر مذکور سر و کله بزند. به عبارت دیگر به سبب این ویژگی، افکار و قلم نویسنده به بهترین نحو ممکن آزاد است.
به صراحت می توان گفت که موفقیت هلبویبه دلیل آزادی موجود در خلق داستان های جدید و متنوع، حاصل شده و این آزادی توانسته است در موارد متعددی، تمایز خاصی را بین این شخصیت و دیگر شخصیت های حاضر در دنیای کمیک، به وجود آورد. اکنون، قبل از این که به فلسفهی شخصیت هلبوی بپردازیم، بهتر است نگاهی به پیشینهی این شخصیت داشته باشیم.
خاستگاه شخصیت هلبوی
پیشینهی شخصیت هلبوی نخستین بار در آرک داستانی Seed Of Destruction روایت شد و هم چنین توانست منجر به دریافت جایزه آیزنر برای شخص مایک میگنولا و جان بیرن شود. این اوریجین (Origin) به نوبه خود، در میان عرف شناخته شدهی قهرمانان، داستانِ متعارفی نیست؛ زیرا هلبوی در واقع شیطانی زاده شده از جهنم است که طی احضاری ناتمام در جنگ جهانی دوم، از همان سنین نوزادی، به زمین منتقل شده است؛ البته همین منتقل شدن او از جهنم به زمین، نقطهی عطف شخصیت هلبوی محسوب می شود.
در سیاره زمین، او تحت مراقبت سازمانی به نام اداره تحقیقات و پدافند عوامل فراطبیعی (B.P.R.D) و پرفسور تروِر بروم (Trevor Bruttenholm) قرار می گیرد. در این دوره از زندگی هلبوی، او عموماً به عنوان شخصیتی منفور به تصویر کشیده شده است که اکثریت افراد حاضر در سازمان، حضور او را امری غیر ضروری و بی فایده می دانند. با وجود تمام این ها، پروفسور بروم با اعتقاد بر این که محیط اطراف می تواند بر ذات و غرایز درونی یک موجود زنده موثر باشد، به تربیت هلبوی می پردازد؛ بدون این که از نقش عظیم او در آخرالزمان مطلع باشد.
به هر صورت هلبوی،با همان ظاهرِ عجیب و پوست سرخ رنگش، به رشد و تعالی در جامعهی انسان ها ادامه می دهد تا این که بالاخره فلسفهی شخصیتی او، فرصت پرداخت می یابد.
پیش از ورود به بحث و نگاه موشکافانه به اعماق این شخصیت، بهتر است توضیحاتی را در مورد نظریه روانشناسی زیگموند فروید شرح دهیم که اغلب به عنوان نظریۀ روانِ پویا شناخته می شود.
نظریۀ روان پویا | سایکودینامیک
این نظریه، یکی از اساسی ترین نظریات اصول روانشناسی به حساب می آید که بسیاری از فلاسفه مشهور بر صحت آن اذعان دارند و برای توجیه آن معمولاً از پدیده کوه یخ استفاده می شود؛ فروید در نظریه خود، به اثبات وجود ۳ بخش متفاوت در ذات انسان می پردازد که عبارت اند از:
- هویت (ID)
- ضمیر (EGO)
- فراضمیر (SUPER EGO)
طبق این نظریه بیان می شود که ظاهر یک فرد یا بخش قابل رویتی که او از خودش می سازد، در واقع خصوصیات رفتاری او در اجتماع یا همان شخصیت اوست. در حالی که انسان برای رشد و تعالی به دو بخش دیگر وجود خود نیز نیازمند است.
طبق نظریه فروید، هویتِ هر فرد در واقع مساوی با غرایز و خوی نفسانی اوست، به عبارت دیگر، خواسته هایی که طبیعت فردی یک انسان، او را به سمتش سوق می دهند.
فراضمیر همان میل به تعالی و دستیابی به اهدافی والاتر از فرد و سود نفسانی است، بخشی از شخصیت افراد که بیشتر به ماوراء و اجتماع اطراف شان مرتبط است.
در این میان، ضمیر حد واسط دو مولفه قبلی شناخته می شود که برقرار کننده تعادل و سبب بروزِ شخصیت رفتاری یک فرد است؛ به این منظور که هر چه یک فرد، علاقمند به تعالی باشد، فراضمیرش بر هویتش غلبه خواهد داشت و هر چه یک فرد، تسلیم غرایزش بشود، بیشتر به بخش هویتی خود متمایل خواهد شد.
اما ارتباطِ شخصیت هلبوی و فلسفه وجودیاش با نظریه فروید چیست؟!
با کمی دقت می توان متوجه شد که مایک میگنولا در کمیک های هلبوی تا چه حد به مبارزهی آشکار میان دو بخش هویت و فراضمیر شخصیت هلبوی پرداخته است.
بیایید در ابتدا با نگاهی سطحی به شخصیت هلبوی شروع کنیم: شیطانی احضار شده از اعماق جهنم که با کت بارانی و شاخ های بریده در میان انسان ها زندگی می کند و برخلاف همنوعان خود، انواع تفنگ را به شمشیر ترجیح می دهد و در اغلب مواقع سیگاری بر لب دارد؛ این موارد شاید در ظاهر، عادی باشند اما زمانی که مفهوم پنهان خود را نشان می دهند و در کنار شیاطین دیگر همراه با ظاهر و عاداتشان به تصویر کشیده می شوند، آن موقع است که مخاطب می فهمد اکثر شیاطین، لباس خاصی بر تن نمی کنند، با چیزی جز شمشیر و سلاح های سرد به مبارزه نمی روند و هرگز عاداتی مشابه انسان ها، از جمله سیگار کشیدن، از خود بروز نمی دهند.
یکی از برترین نکاتی که می توان در کمیک های هلبوی مشاهده کرد، سر و کله زدن دائمی او با غرایز شخصیاش است؛ یا به اصطلاح همان بخش هویتِ وجودش که در توضیح نظریه فروید به آن اشاره کردیم.
به عنوان مثال، هلبوی همیشه از انجام کار های متداولی که میان شیاطین دیگر مرسوم است، سر باز می زند؛ چون عقیده دارد که این کار ها، غرایز خفتهی درون او را بیدار می کنند. از میان این کار ها می توان به علاقهی وافر او برای خونریزی با شمشیر و سرکش شدن شیطان درونش، در هنگامی که شاخ هایش در حداکثر طول خود قرار دارند، اشاره کرد.
اما زیبایی این موضوع در جایی آشکار می شود که هلبوی تمایلی ندارد شاخ های خود را از ریشه نابود کند؛ بلکه ترجیح می دهد تا دریک تناقض ابدی با شیطان درون خود گرفتار بماند و دلیلی برای جنگیدن و رسیدن به اهداف متعالیاش که از فراضمیرِ او نشأت می گیرند داشته باشد!
کلیدی ترین نکته راجع به این مبارزهی بی پایان بین دو وجه اصلی شخصیت هلبوی، در تلاش های فراوان او برای خدمت به فراضمیرش نهفته است و شاه بیت این مبارزهی ابدی زمانی به وقوع می پیوندد که هلبوی در خدمتِ شیاطین دیگر قرار می گیرد تا در نهایت آخرالزمان را با خود به ارمغان بیاورد؛ یعنی همان موقعی که شاخ های او به طول نهایی شان می رسند و تاجی آتشین بالای سر او ظاهر می شود اما درست در لحظات پایانی، او با ارادهای مثال زدنی، شاخ هایش را می شکند و با تمام وجود فریاد می زند تا شیطان درون خود را سرکوب می کند.
صحنهای به یاد ماندنی که نه تنها یک بار بلکه بار ها در طول داستان های هلبوی تکرار می شود تا دوستداران این شخصیت هرگز فراموش نکنند پایه های این پسر خوانده شده از جهنم بر روی مبارزهی بی پایان او بین شیطان باطنش و میلی که برای تعالی دارد بنا شده است. تناقضی شگفت انگیز که نه تنها از ذهن پویای نویسندهای همچون مایک میگنولا بلکه از قلب انسان ها سرچشمه می گیرد!
نوشته نگاهی به فلسفه شخصیت Hellboy | جدال هویت فردی و ایثار اجتماعی اولین بار در کمیک اسکواد. پدیدار شد.