نگهبانان (Watchmen) یک سری ۱۲ قسمتی به نویسندگیِ آلن مور و طراحیِ دیو گیبونز است که از سال ۱۹۸۶ تا ۱۹۸۷ توسط انتشارات دی سی به چاپ رسید. داستان این کمیک، در تاریخی متفاوت اتفاق می افتد که در آن قهرمانان نقاب پوش در دههی ۴۰ و ۶۰ میلادی ظهور می کنند و تاریخ آمریکا و جهان را تغییر می دهند.
در این تاریخ متفاوت، آمریکا با کمک قهرمانان خود، به خصوص دکتر منهتن، در جنگ ویتنام پیروز می شود. هم چنین واقعهی رسوایی واترگیت (Watergate Scandal) که منجر به استعفای ریچارد نیکسون شده بود، هرگز آشکار نمی شود و او با تغییر قانون اساسی آمریکا، این فرصت را پیدا می کند که بیشتر از دو دوره، به عنوان رییس جمهور این کشور باقی بماند.
داستان اصلی در سال ۱۹۸۵ رخ می دهد. نزاع و اختلاف شدید بین آمریکا و شوروی، دنیا را به لبهی جنگ جهانی سوم سوق داده است. هم چنین به دلیل تصویبِ قانونِ منعِ فعالیتِ قهرمانان نقاب پوش در دههی هفتاد (معروف به قانون کین)، این افراد یا بازنشست شده اند، یا برای دولت کار می کنند، یا به طور مخفی و غیر قانونی فعالیت خود را ادامه می دهند. تا اینکه قتل یکی از نگهبانان (ادوارد بلیک معروف به کمدین)، که برای دولت نیز فعالیت می کرد، برخی از این قهرمانان بازنشسته را برای باری دیگر به میدان بازی برگرداند تا به حل معمای این قتل بپردازند.
واچمن از دید برخی، بهترین کمیکِ تاریخِ این صنعت و از محدود کمیک بوک هایی است که به عنوان یک اثر ادبی بزرگ، مورد ستایش قرار می گیرد. هم چنین این اثر در زمان خود، دید بسیاری از افراد را که گمان می کردند کمیک بوک تنها مناسب رده سنی کودکان و نوجوانان است، برای همیشه تغییر داد. هم چنین به مناسبتِ انتشارِ قسمت هشتم ساعت قیامت، و آغاز درگیری دکتر منهتن با سوپرمن در شمارهی مذکور، این مقاله به بررسی ماندگارترین و مهمترین لحظات این اثر زیبا می پردازد.
۱۰ – کمدین یک دختر باردار را می کشد
دکتر منهتن: بلیک، اون زن، حامله بود.
کمدین: آره، من یه زن حامله رو کشتم و تو هم فقط نگاه کردی.
Watchmen #2
ادوارد بلیک، یک پوچ گرای افراطی و فردی به شدت بی رحم و بدبین است. او اعتقاد دارد که جهان به خودی خود دارای هیچ ارزش و معنایی نیست و تلاش انسان ها برای معنی دادن به آن (یا به عبارتی اگزیستانسیالیسم/هستی گرایی) امری بیهوده است. او چهرهی زشت و ترمیم ناپذیر جهانش را بیش از هر کسی درک کرده است و تلاش انسان ها برای نجات آن را به نوعی جوک تلقی می کند. نوع افراطی ترِ این نگرش را می توان در شخصیت جوکر دید.
هیچ کدام از صحنه های کمیک نگهبانان نسبت به این یکی، تا این حد نمی توانند چهرهی بی رحمِ کمدین را به مخاطبان نشان دهند. ادوارد بلیک که پس از قانونِ منعِ فعالیتِ ابرقهرمانان به خدمت دولت در آمده، در جنگ ویتنام، دولت آمریکا و سلاح بزرگش (دکتر منهتن) را همراهی می کند و در نهایت، آمریکا پیروز این جنگ می شود. هنگامی که کمدین، مشغول خوردنِ نوشیدنی به مناسبت پیروزی اخیرش بود، یک دختر ویتنامی با او روبهرو می شود و ادعا می کند که از او باردار است. کمدین در جواب می گوید که به او و بچه اش یا حتی همنوعان ویتنامیاش اهمیتی نمی دهد. حرف او باعث شد تا آن دختر با یک بطری شکسته به کمدین حمله کند و زخم بزرگی روی صورتش بیاندازد. این کار، خشمِ کمدین را شعلهور کرد و سبب شد تا آن دختر را با وجود این که باردار بود، بکشد.
این صحنه، علاوه بر این که یکی از پست ترین لایه های شخصیتیِ کمدین را به تصویر می کشد، بیانگر این حقیقت است که در دنیای واقعی، جنگ تا چه اندازه قادر است یک انسان را عوض کند و او را تا چه حد به جنون بکشاند.
۹ – آخرین وداع کمدین با دشمنش
بلیک: آخه این کجاش خنده داره؟ من که نمی فهمم. یکی بهم توضیح بده…
Watchmen #2
زمانی که رورشاک برای حل معمای قتل کمدین، از مولاک (Moloch)، دشمن اصلی کمدین، بازجویی کرد، مولاک به او گفت که ادوارد، یک هفته قبل از کشته شدنش، شب هنگام به خانهی او آمده است و در حالی که مست بود و گریه می کرد، در مورد یک نقشهی وحشتناک که به طور اتفاقی از آن آگاه شده بود، حرف می زد. بعدها معلوم شد هنگامی که کمدین از بالای نواحیِ قطب جنوب پرواز می کرده، به طور اتفاقی، جزیرهی مخفی آزمندیاس رو دیده و آزمندیاس نیز مجبور شده تا او را در جریان نقشهی قتل عام بزرگش برای اتحاد انسان ها و جلوگیری از جنگ جهانی سوم قرار دهد.
گریه کردن ادوارد بلیک در مقابل بزرگ ترین دشمنش، اول از همه نشان دهنده این است که نقشهی آزمندیاس به قدری هولناک بوده که حتی فردی بی رحم و خشن مثل کمدین را هم دچار فروپاشی عصبی کرده است؛ و این به خواننده ثابت می کند که کمدین تا چه اندازه، شخصیت پردازیِ پیچیدهای دارد؛ چرا که با وجود تمام کار های پستی که در گذشته انجام داده، هنوز مقداری انسانیت در او وجود دارد.
جوکی که رورشاک در آخر این شماره تعریف می کند به زیبایی، بیانگرِ وضعیتِ کمدین در آن شب است؛ کاراکتری خشن، و ضدقهرمانی که برخلاف خیلی ها، به این جور اتفاق ها به چشم یک جوک نگاه می کرده، حالا دیگر حتی نمی توانست خودش را از فروپاشی عصبی نجات دهد.
یه روز یه مرد میره پیش دکتر. به دکتر میگه که افسردهست، بهش میگه که زندگی بی رحم و ظالمانه به نظر میرسه، و توی دنیای تاریکی که آیندهاش گنگ و نامعلومه، احساس تنهایی می کنه.
دکتر بهش میگه: راه درمانت خیلی سادهست، دلقک معروف یعنی پالیاچی امشب توی شهر برنامه داره. یه سر برو سیرک و ببینش، اینطوری حالت خوب میشه.
یارو میزنه زیر گریه و میگه: اما آخه دکتر… من خودِ پالیاچی هستم.
جوک قشنگی بود.
۸ – خلقت دکتر منهتن
خبرنگار: تکرار می کنم، سوپرمن وجود داره و اون آمریکاییه.
Watchmen #4
جان استرمن، پسر یک ساعت ساز بود که شغل پدرش را دنبال می کرد. پدرش بعد از بمباران اتمی ژاپن و هم چنین آگاه شدن از نظریهی نسبیت زمان، جان را مجبور به ترک شغل ساعت سازی کرد؛ چرا که معتقد بود در دنیایی که زمان حقیقی نیست، ساعت سازی معنایی ندارد و چیزی که امروز، دنیا به آن نیاز دارد فیزیک هستهای است. در نتیجه، جان در رشتهی علوم هستهای، دکترای خود را می گیرد و در یک مرکز شروع به کار می کند. روزی که برای برداشتنِ ساعت معشوقهاش به اتاقکِ آزمایشگاه برمیگردد، به دلیل فعال شدنِ دستگاه درون اتاقک، در اتاقک بسته می شود و او در آنجا گیر می افتد. دستگاه آزمایشگاه، بدن او را به ذرات مولکولی تبدیل کرد اما تا مدت ها مسئولین آزمایشگاه فکر می کردند که او در این حادثه مرده است. ولی او نمرده بود و بعد از گذشت مدت ها توانست به مرور تمامی ذرات و ارگان های بدنش را جمع آوری کند و سرانجام به شکل یک انسان ظاهر شود. با این تفاوت که او با بازگشتش تبدیل به یک خدای اتمی شده بود.
او بلافاصله به خدمت دولت در آمد و به یادِ پروژه منهتن (پروژهای که در آن بمب اتم ساخته شد)، او را با نام دکتر منهتن به جهان معرفی کردند. دکتر منهتن تنها شخصیت کمیک نگهبانان است که قدرت فرابشری دارد و به دلیل زندگی در جهان کوانتومی، زمان برای او به صورت خطی سپری نمی شود و توانایی دیدن آینده و گذشته را دارد. ضمن اینکه حضور او در فعالیت های دولتی، از اصلی ترین دلایل نزاع شوروی با آمریکا و خطر نزدیک شدن به جنگ جهانی در این داستان بود.
۷ – تولد رورشاک
رورشاک: این قوانین ماورایی نیست که به این دنیای بی هدف شکل داده. خدا، بچه ها رو نمی کشه. سرنوشت، اونا رو سلاخی نمی کنه. و تقدیر، اونا رو خوراک سگ ها نمی کنه.
مقصر ماییم. فقط ما.
Watchmen #6
رورشاک تنها قهرمانِ کمیک نگهبانان است که حتی پس از ممنوع شدنِ فعالیتِ قهرمانان نقاب پوش در کشور، به طور مخفیانه، کار خود را ادامه داد. پس از دستگیری و رفتن به زندان (به اتهام قتل مولاک)، روانشناسی به نام دکتر مالکوم لانگ، وظیفهی بررسی وضعیت او را بر عهده می گیرد. رورشاک که اسم اصلیاش والتر کواکس است، از اینکه دکتر در هنگام معالجه، او را با اسم واقعیاش صدا می زند عصبی می شود و خاطرهای را برای دکتر تعریف می کند که نقش مهمی را در تغییر شخصیت او ایفا کرده است.
او به دکتر می گوید که قبلاً با جنایتکارها نرم تر برخورد می کرده و به قولی آنها را نمی کشته است. تا اینکه درگیرِ یک پروندهی آدم ربایی می شود که در آن یک دختر شش ساله ربوده شده بود. رورشاک پس از پیدا کردنِ خانهی فردِ مظنون و کشفِ لباسِ دختر گمشده، متوجه می شود که آن فرد احتمالاً آن دختر را بعد از تجاوز، کشته و بدنش را خوراک سگ ها کرده است. رورشاک آن دو سگ را به طرز فجیعی می کشد و پس از بستن فردِ قاتل با طناب، او و کل ساختمان را با بنزین آتش می زند.
ناتوانی رورشاک در نجات آن دختر بی گناه، تاثیر عمیقی روی شخصیت او گذاشت و به قول خودش بعد از این اتفاق بود که والتر کواکس برای همیشه مُرد و رورشاک متولد شد. او تبدیل به شخصیتی شد که تمام دنیا را مطلقاً سیاه یا مطلقاً سفید می دید و پس از آن اتفاق، دیگر به هیچ وجه حاضر به ملایمت با جنایتکاران نشد.
۶ – دکتر منهتن زمین را به مقصد مریخ ترک می کند
نیکسون: از این به بعد، سرنوشت بشریت در دستانِ ابرقدرتی بالاتر از منه.
امیدوارم که اون، طرف ما باشه.
Watchmen #3
پس از شرکت در مراسم خاکسپاری کمدین، دکتر منهتن در یک برنامه تلویزیونی زنده حاضر می شود تا به سوال خبرنگاران پاسخ دهد. پس از یک سری سوالات سیاسی، یک خبرنگار او را از بیماریِ سرطانِ افرادی که قبلاً با او از نزدیک کار کرده اند، به خصوص معشوقهاش (جِینی استرایر)، آگاه می کند و دکتر منهتن را دلیل اصلی این سرطان می داند. این اتهامات سنگین، دکتر منهتن را به شدت از لحاظ احساسی تحت تاثیر قرار می دهد و سبب می شود تا او زمین را ترک و به مریخ برود.
آلن مور و دیو گیبونز در این صحنه نشان دادند که حتی تنها کاراکتر خدامانند داستانشان نیز می تواند همانند یک انسان، احساساتی عمل کند. به بیانی دیگر نشان دادند که جان استرمن، حتی بعد از تبدیل شدن به دکتر منهتن، هنوز عواطف انسانیاش را کاملاً فراموش نکرده است و تحت تاثیر احساساتش رفتار می کند. هم چنین این اتفاق، دنیا را در شوک سیاسی عظیمی فرو برد و باعث شدت گرفتن جنگ سرد شد.
۵ – حملهی رورشاک به زندانی ها
رورشاک: انگار هیچکدوم حالیتون نیست.
من اینجا گیرِ شما نیفتادم. شما اینجا گیرِ من افتادید.
Watchmen #6
قطعاً فردی مثل رورشاک که باعث جراحت و زندانی شدنِ خیلی ها شده است، از محبوبیتِ آنچنانی در بین زندانی ها برخوردار نیست. رورشاک پس از رفتن به زندان، همواره از طرف دیگر زندانی ها تهدید به مرگ می شد. یک بار که در صف غذاخوری زندان می ایستد، یکی از خلافکارها با یک پیچ گوشتی، از پشت به او حمله می کند؛ اما رورشاک زودتر از آن فرد، ظرف روغن سرخ کردنیِ داغ را روی صورت او می ریزد و شدیداً مجروحش می کند. سپس به سمت سلول انفرادی برده می شود.
این یکی از صحنه هایی است که سبب شد روانشناسِ رورشاک (دکتر مالکوم لانگ) چندان به خوب شدن وضعیت او امیدوار نشود. هم چنین این صحنه یادآور این نکته است که رورشاک همانند خیلی از ضدقهرمانان، برای آسیب زدن به دشمنانش، هیچ خط قرمز یا کد اخلاقی ندارد.
۴ – فرار رورشاک از زندان
نایت آول: آم، مزاحمت که نشدیم؟
رورشاک: نه. ببخشید، باید یه سر برم دستشویی.
Watchmen #8
نایت آول و لوری که از بازنشستگی بیرون آمده بودند، تصمیم می گیرند تا برای حل معمای سوءقصد به قهرمانان نقاب پوش، رورشاک را از زندان آزاد کنند. رورشاک نیز که در زندان انفرادی به سر می برد با خلافکاری به نام Big Figure (گنده بَک) که بیست سال پیش او را به زندان انداخته بود، ملاقات می کند. گنده بک به کمک نوچه هایش می خواست رورشاک را با ارهبرقی سلاخی کند؛ ولی در نهایت، رورشاک با زیرکی خود، باعث کشته شدن هر دو نوچه می شود و گنده بک نیز از ترس رورشاک به سمت دستشویی فرار می کند.
زمانی که لوری و نایت آول به سلول رورشاک می رسند تا او را فراری دهند، با کمال تعجب متوجه می شوند که او از سلولش بیرون آمده است. رورشاک سپس در اوج اغتشاشات درون زندان، با کمال خونسردی به نایت آول می گوید که باید به دستشویی برود.
حمام خونی که بعد از بیرون آمدن رورشاک از دستشویی به راه می افتد، نشان می داد که رورشاک، گنده بک را به طرز فجیعی کشته است. این اتفاق با وجود اینکه در روند اصلی داستان تاثیر خاصی ندارد؛ اما این موضوع که یک نفر حتی در حال فرار از زندان تا این حد خونسرد عمل می کند و همچنان دست از اعتقادش برای نابودی جنایتکاران بر نمیدارد، یکی از بارزترین و ماندگارترین صحنه های این داستان را خلق کرد.
۳ – لوری هویت واقعی پدرش را کشف می کند
دکتر منهتن: مادرت عاشق مردی میشه که برای نفرت ازش هزاران دلیل داره؛ و از این اتحاد ناممکن و میلیون ها سلول که برای بارور شدن با هم رقابت می کنند، تو به وجود اومدی، فقط تو.
به وجود اومدن چنین چیزی بین این همه احتمالِ ناممکن، درست مثل تبدیل شدن هوا به طلا می مونه…
…غیرممکن ترین اتفاق موجود.
Watchmen #9
دنیا به جنگ جهانی سوم نزدیک شده است و خیلی ها معتقدند تنها کسی که می تواند جلوی این جنگ را بگیرد دکتر منهتن است. سپس، لوری توسط دکتر منهتن به مریخ آورده می شود و لوری تلاش می کند که با جان صحبت کند تا شاید بتواند او را برای باری دیگر به زندگی انسان ها علاقهمند کند. در طول این مکالمه، لوری حقیقت دردناکی را در مورد مادرش کشف می کند؛ او می فهمد که ادوارد بلیک، فردی که قبلاً قصد تجاوز به مادرش را داشته، پدر واقعی اوست. هر چند این واقعیتِ تلخ در ابتدا لوری را هم نسبت به زندگی بشری ناامید کرد، اما درک دکتر منهتن از پیچیدگیِ عواطفِ انسان ها سبب شد تا بار دیگر نجات بشریت و سیارهی زمین اهمیت پیدا کند. البته دکتر منهتن، حتی قبل از گفتن حقیقت به لوری، می دانست که برمیگردد؛ یعنی با وجود اینکه ایدهی بازگشت به زمین را رد کرده بود، پیش بینی می کرد که قرار است برگردد:
همه چیز از پیش تعیین شدهست. حتی واکنش های من [به سوالات تو]. ما همگی عروسک های خیمه شب بازی هستیم، لوری. من فقط عروسکی ام که می تونه نخ ها رو ببینه.
۲ – پیروزی آزمندیاس
آزمندیاس: ببین دن، من مثل شخصیت خبیثِ فیلم ها و سریال های کلاسیک نیستم. به نظرت واقعاً اگه کوچکترین احتمالی وجود داشت که شما دوتا بتونید جلوی نقشهی شاهکارم رو بگیرید، میومدم و همه چیز رو براتون تعریف می کردم؟
۳۵ دقیقهی پیش کار رو تموم کردم.
Watchmen #11
در نقطهی اوج داستان واچمن، نایت آول و رورشاک مدارکی پیدا کردند که نشان می داد به احتمال زیاد، آزمندیاس پشتِ تمام این قضایا بوده است. وقتی با او روبرو می شوند، آزمندیاس آن دو را از نقشهای که برای مدت هاست روی آن کار کرده، آگاه می کند. نقشهی آزمندیاس این بود که با ایجاد یک حملهی فضاییِ جعلی در نیویورک و کشتن میلیون ها نفر، سبب اتحاد دو قدرتِ بزرگِ دنیا علیه یک دشمن مشترک شود تا بتواند بدین شکل از وقوع جنگ هستهای در جهان و کشته شدن میلیاردها موجود جلوگیری کند. او هم چنین اعتراف می کند که سوءقصدها، قتل کمدین، کشتن مولاک و به زندان افتادن رورشاک و سرطان گرفتن همکاران و معشوقهی دکتر منهتن، همگی جزئی از برنامه هایش بودند تا از تمام احتمالات آشکار شدن نقشهاش جلوگیری کند. رورشاک و نایت آول سعی می کنند تا جلوی او و نقشهی بی رحمانهاش را بگیرند. اما دیگر دیر شده بود؛ آزمندیاس قبل از حضور آنها، نقشهاش را اجرا کرده بود.
۱ – دکتر منهتن، رورشاک را می کشد
رورشاک: هاااه. بله البته. باید از آرمانشهر جدیدی که وایت ساخته محافظت کنی. خب، منتظر چی هستی؟ یه جسد دیگه به میلیون ها جسد دیگه اضافه بشه تفاوت زیادی ایجاد نمی کنه.
تمومش کن.
دکتر منهتن: رورشاک…
تمومش کن!
Watchmen #12
پس از اجرا شدن نقشهی آزمندیاس یا همان ادرین وایت، اخبار نشان می دهد که کل دنیا برای مقابله با این تهدید فرازمینی با هم متحد شده اند. تمام اعضای نگهبانان، پس از دیدن ثمرهی نقشهی آدرین وایت، به این نتیجه می رسند که برای حفظ صلح جهانی، بهتر است سکوت کنند. اما رورشاک نمی پذیرد و با پای بند ماندن به عقاید و اصولش تصمیم می گیرد تا حقیقت را برای تمام دنیا افشا کند و دکتر منهتن که می داند تنها راه متوقف کردن رورشاک کشتن اوست، او را به قتل می رساند.
این صحنه که یکی از ماندگارترین و تاثیرگذارترین مرگ های تاریخ کمیک است، برای باری دیگر به خوانندگان نشان می دهد که رورشاک، فردی است که تحت هیچ قیمتی، حتی حفظ صلح جهانی و یا از دست دادن جانش، حاضر به مصالحه با جنایتکاران و عقب نشینی از ارزش های اخلاقیاش نیست.
نوشته نگاهی بر دفتر نگهبانان | برترین لحظات کمیک Watchmen اولین بار در کمیک اسکواد. پدیدار شد.